خراسان غربی

تارنمایی پیرامون مهمترین مسائل خراسان غربی به مرکزیت کهن شهر سبزوار

خراسان غربی

تارنمایی پیرامون مهمترین مسائل خراسان غربی به مرکزیت کهن شهر سبزوار

خراسان غربی
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازار سبزوار» ثبت شده است

۲۸
خرداد

نویسندگان: یعقوب تابش و فاطمه احمدوند

محصول پنبه جاجرم از طریق سبزوار به روسیه صادر می‌شد. ارامنه روس که در شاهرود بودند بخشی از خوراک کارخانه‌های پنبه‌پاک‌کنی خود را از سبزوار وارد می‌کردند.

آنها پس از جداسازی غوزه از پنبه، پنبه‌ها را با شتر و قاطر از راه چلچیلیان از کنار رودخانه نکا به بندرگز می‌رساندند و از آنجا با کشتی به حاجی طرخان می‌بردند.

بخشی از تجارت قاین از طریق سبزوار انجام می‌شد.

شکر از اقلامی بود که فقط از روسیه و از طریق سبزوار به این ناحیه آورده می‌شد.

حجم قابل توجهی پشم گوسفند و موی بز از ایران صادر می‌شد.

خراسان از مراکز عمده این دو کالا به‌شمار می‌رفت. از گله‌های ناحیه خراسان، به‌ویژه ناحیه تربت حیدریه و گله‌های طوایف صحرانشین مرزی ایران و افغانستان، بهترین پشم به‌دست می‌آمد. سبزوار مرکز این تجارت بود. دالمانی از کاروانسرایی در سبزوار یاد می‌کند که به تجارت پشم اختصاص داشت و تجار آنجا را انبار پشم خود قرار داده بودند.

 

منبع: دنیای اقتصاد

 

سبزوار

 

۲۴
خرداد

نویسندگان: یعقوب تابش و فاطمه احمدوند

کلنل چارلز ادوارد ییت (1849-1940م)، سیاستمدار ، سرکنسول انگلیسی است که کتابی تحت عنوان خراسان و سیستان، سفرنامه کلنل ییت به ایران و افغانستان دارد. او در بخشی از کتاب خود خاطرات سفرش به سبزوار را بیان کرده و بازار این شهر را در دوره قاجار به شرح زیر توصیف کرده است:

کلنل ییت که در سال ۱۸۹۸م بازار سبزوار را دیده است درباره آن می‌نویسد: «سبزوار دارای بازاری است تقریبا به طول نیم‌مایل در وسط شهر که از این دروازه تا دروازه دیگر کشیده شده است دکان‌های موجود در این بازار آجری و سقف آنها گنبدی شکل بود. می‌گفتند این بازار کلا دارای ۷۵۰ مغازه است.»

سیاح محلاتی و عین‌السلطنه نیز بازار سبزوار را آباد و طولانی با دکان‌هایی بسیار وصف می‌کنند.

 اظهارات مجدالاسلام کرمانی شکل طولی بازار سبزوار را تایید می‌کند: «در بازار از چاپارخانه که سوار شویم بایستی طول بازار سبزوار را طی کنیم تا از دروازه بیرون برویم.» علاوه بر دادوستد محصولات کشاورزی و دامی، صنایع دستی مورد نیاز مردم شهر و نواحی وابسته ساخته می‌شد. هر بخش از بازار به صنف مخصوصی از قبیل نمدمالان و نجاران و خراطان و آهنگران و سراجان (زین سازها) اختصاص داشت. منبع: دنیای اقتصاد 

 

گفتنی است کهن شهر سبزوار بزرگترین شهر نیمه غربی خراسان رضوی است و از جهات مختلف جمعیتی، مواصلاتی، اداری، سیاسی و اقتصادی ودانشگاهی به عنوان مرکز منطقه خراسان غربی محسوب می شود. 

سبزوار قبلا سابقه پایتختی را نیز در این ناحیه از کشور داشته است و آن مربوط به دوره سربداران است که بر نواحی وسیعی از شمال شرق ایران حکومت می کردند.

 

۲۲
خرداد

برگرفته از مقاله‌ای به قلم یعقوب تابش و فاطمه احمدوند:

در اواخر عصر قاجار بازار سبزوار یکی از دوره‌های پررونق خود را تجربه کرده است. در آن دوره محل خریدوفروش کالاهایی که در ناحیه سبزوار تولید می‌شد یا از نواحی دور و نزدیک به سبزوار می‌رسید، بازار شهر بود. شهر سبزوار به‌دلیل قرار داشتن در مسیر تاریخی جاده موسوم به ابریشم، بیشتر در جهت شرقی به غربی توسعه یافته بود تا شمالی به جنوبی. به عبارت دیگر، وسعت بازار در جهت شمال به جنوب با وسعت آن در جهت شرق به غرب قابل مقایسه نبود. مسافرانی که قصد رفتن به مشهد یا تهران را داشتند از میان شهر عبور می‌کردند و تماس نزدیکی با بازار داشتند و در تمام مسیری که از میان شهر می‌گذشتند از بازار عبور می‌کردند. در واقع بازار ساختار اصلی شهر را شکل می‌داد و ساختار اقتصادی شهر بر آن منطبق بود.

کلنل ییت که در سال ۱۸۹۸م بازار سبزوار را دیده است درباره آن می‌نویسد: «سبزوار دارای بازاری است تقریبا به طول نیم‌مایل در وسط شهر که از این دروازه تا دروازه دیگر کشیده شده است دکان‌های موجود در این بازار آجری و سقف آنها گنبدی شکل بود. می‌گفتند این بازار کلا دارای ۷۵۰ مغازه است.»

سیاح محلاتی و عین‌السلطنه نیز بازار سبزوار را آباد و طولانی با دکان‌هایی بسیار وصف می‌کنند.

 اظهارات مجدالاسلام کرمانی شکل طولی بازار سبزوار را تایید می‌کند: «در بازار از چاپارخانه که سوار شویم بایستی طول بازار سبزوار را طی کنیم تا از دروازه بیرون برویم.» علاوه بر دادوستد محصولات کشاورزی و دامی، صنایع دستی مورد نیاز مردم شهر و نواحی وابسته ساخته می‌شد. هر بخش از بازار به صنف مخصوصی از قبیل نمدمالان و نجاران و خراطان و آهنگران و سراجان (زین سازها) اختصاص داشت.

سبزوار در اواخر دوره قاجاریه به تدریج به شهری تجاری تبدیل می‌شد. این شهر افزون بر اینکه از نظر تجارت خارجی مستقل و بدون واسطه عمل می‌کرد، مازاد تولید شهرهای دیگر را جذب و به خارج صادر می‌کرد.

پنبه یکی از کالاهای اساسی ایران برای صادرات در اواخر عهد قاجار بود. از این رو یکی ازکالاهایی که کشت آن در دشت سبزوار رواج یافته و در نقاط مختلف به‌طور گسترده کشت می‌شد، پنبه بود. کرزن می‌نویسد « اخیرا کار تجارت در آنجا رونق فراوان یافته؛ زیرا مرکز عمده کشت پنبه شده بود.»

تجارت پنبه در سبزوار به اندازه‌ای بود که در سیاحت‌نامه خیالی ابراهیم بیک هم به آن اشاره است. سیاح محلاتی سبزوار را محل تجارت و عبور و مرور «قوافل به سمت ترکستان و عشق‌آباد و راه‌آهن ترکستان روسیه» می‌داند.

تجارت خارجی سبزوار منحصر به پنبه نبود، بلکه صادرات «پشم، ابریشم، میوه‌های خشک که از فرآورده‌های باغی ناحیه سبزوار و نواحی پیرامون به دست می‌آمد و واردات اجناسی همچون قند و چیت از اقلام تجاری خارجی به شمار می‌رفتند.

در سال ۱۸۹۸م، سال دوم سلطنت مظفرالدین شاه، نزدیک به سی ارمنی تبعه روس که هر یک نماینده شرکتی در روسیه بودند در سبزوار مشغول فعالیت بودند. میزان مبادله تجاری سبزوار از این طریق پانصدهزار تومان، معادل صد هزار پوند، در سال بود درآمدی که دولت از این ناحیه به‌طور سالانه انتظار داشت، عبارت بود از ۳۳۰۰۰تومان نقدی و ۴۰۰۰خروار غله.

نواحی پیرامون و شهرهای همسایه، سبزوار را محل مناسبی برای فروش پنبه و اقلام تجاری دیگر می‌دانستند. به‌عنوان مثال در سال ۱۸۷۷م یکی از بزرگان نیشابور برای وصول وجه پنبه خود به سبزوار آمده بود.

محصول پنبه جاجرم از طریق سبزوار به روسیه صادر می‌شد. ارامنه روس که در شاهرود بودند بخشی از خوراک کارخانه‌های پنبه‌پاک‌کنی خود را از سبزوار وارد می‌کردند.

آنها پس از جداسازی غوزه از پنبه، پنبه‌ها را با شتر و قاطر از راه چلچیلیان از کنار رودخانه نکا به بندرگز می‌رساندند و از آنجا با کشتی به حاجی طرخان می‌بردند.

بخشی از تجارت قاین از طریق سبزوار انجام می‌شد.

شکر از اقلامی بود که فقط از روسیه و از طریق سبزوار به این ناحیه آورده می‌شد.

حجم قابل توجهی پشم گوسفند و موی بز از ایران صادر می‌شد.

خراسان از مراکز عمده این دو کالا به‌شمار می‌رفت. از گله‌های ناحیه خراسان، به‌ویژه ناحیه تربت حیدریه و گله‌های طوایف صحرانشین مرزی ایران و افغانستان، بهترین پشم به‌دست می‌آمد. سبزوار مرکز این تجارت بود. دالمانی از کاروانسرایی در سبزوار یاد می‌کند که به تجارت پشم اختصاص داشت و تجار آنجا را انبار پشم خود قرار داده بودند.

این مطلب در حال تکمیل است...

منبع: دنیای اقتصاد

بازار سبزوار

۱۹
دی

صبح سبزوار در خیابان بیهق

امید برومندی

کتاب کلیدر بلندترین رمان فاخر ادبیات فارسی و شاهکار جاودانه استاد محمود دولت آبادی است که علاوه بر ارزش‌های داستانی و ادبی فراوانی که دارد، در واقع به نوعی روایتگر تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی معاصر خراسان با تأکید بر وقایع سبزوار و شهرها و نواحی اطراف آن محسوب می‌شود که بستر اصلی رویدادهای رمان کلیدر بوده اند.


هر چند کلیدر رسما کتاب تاریخ نیست، و نویسنده آن برای نگارش این اثر عظیم ادبی به گونه ای آشکار از تخیل داستانی خود بهره گرفته است، با این حال از آنجایی که سبک داستانی کلیدر واقع گرایی (رئالیسم)است و نویسنده خود اصالتاً سبزواری است و با فرهنگ و رویدادهای معاصر این شهر از نزدیک آشنایی دارد، لذا بسیاری از بخش‌های رمان کلیدر علاوه بر اینکه داستان زندگی شخصیت‌های اصلی آن را بیان می‌کند، گوشه‌هایی از تاریخ سیاسی و اجتماعی سبزوار را نیز به تصویر می‌کشد.


کلیدر همچنین به دلیل ذوق و استعداد سرشار ادبی نویسنده آن، توصیف‌هایی بسیار کامل و هنرمندانه از بعضی مکان‌ها، شخصیت‌ها و… ارائه می‌دهد؛ که گویی مخاطب خود از نزدیک آنچه را دولت آبادی نوشته، می‌بیند.


یکی از توصیفات دقیق و زیبای دولت آبادی در کلیدر، توصیف صبح سبزوار در یک روز سرد زمستانی است که در اثر بارش شبانه باران کمی‌نم دار است.


 سبزوار که یکی از کهن شهرهای باستانی ایران است، در طول اکثر دوره‌های تاریخی خود، معمولا یکی از مراکز مهم فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و جمعیتی در شمال شرق ایران بوده است.


وقوع ماجرای گل محمد کلمیشی در منطقه سبزوار، مربوط به یکی ازهمین دوره‌هایی است که این شهر مانند امروز از مرکزیت بازرگانی و تجاری خوبی در خراسان برخوردار بوده و بازار بزرگ آن همه روزه میزبان آمد و رفت شمار زیادی از پیشه وران و فعالان اقتصادی از شهرها و روستاهای اطراف بوده است. ودولت آبادی در رمان خود به خوبی این ویژگی شهر سبزوار و جنب و جوش اقتصادی بازار آن را، توصیف کرده است.

در ادامه به انتشار بخش‌هایی از کلیدر می‌پردازم که در آن‌ها توصیف بازار سبزوار در یک صبح سرد و نم دار زمستانی از بارش شبانه باران آمده است.

این بخش از روایت دولت آبادی بیان کننده سفر گل محمدکلمیشی و عمو مندلو دو شخصیت رمان کلیدر به شهر سبزوار برای خرید و فروش مایحتاج زندگی است:

صبح سبزوار

آسمان صاف صبح از پس نرمه باران شبانه . هوای گرگ و میش، هوای گنگ سحرگاه. رمز خاموشی . طنین صدای پاوزارها بر سنگفرش خیس خیابان. بوی نم دیوارهای کاهگلی. درهای بسته. دکان‌های بسته. رنگرزی، آهنگری، تختکشی .

آهنگ تکبیر از پناه دیوار . خلوت راسته خیابان سبریز. عبور مردی قوزی، در پالتوی سیاه رو به حمام . صدای پا ، صدای سرفه ، صدای ذکر..
شهر، در بکارت سحر چشم می‌گشاید.

گل محمد و مندلو اولین مردانی هستند که قدم بر سنگفرش خیابان گذاشته اند. سبریز را گذر می‌کنند. از کنار حوض هشت پایه رد می‌شوند و دمی‌دیگر ، از بیخ شانه ی بازار ، قدم در میدان زغالیها می‌گذارند. میدان هنوز خالی است. خالی از هرچیز و کس . باران ، خاکش را سفت کرده است. دورادور میدان، درِ همه دکانها بسته است. پاییندست میدان، در سکُنج، راهی به کوچه ی پادرخت هست، و این سو ترک گذری به بازارها آهنگرها و گودال غرشمالخانه.غرشمالها نیز هنوز در خواب اند. هم از سکُنج شرقی بالای میدا ، از کنار در جنوبی کاروانسرای شازده، راهی به کوچه ی مسجد جامع. کوچه ای شکن شکن، ته بازارچه ی قنادها را می‌بُرّد و با شیبی تند و پاکیزه، سنگفرش، سر بر در کوچک جنوبی مسجد می‌گذارد.

عمو مندلو، پیش از خسباندن شترها، دست بر سینه می‌گذارد و سرسری سلامی‌به امامزاده می‌دهد. بعد، رو به گل محمد دارد:
این هم شهر سبزوار .

تا حال این جور خلوت و به دل صبر دیده ایش؟ بارت را که فروختی، شترت را به کاروانسرا سر می‌دهی و می‌روی دم امامزاده، خیابان ارگ و خیابان بیهقش را هم به دل سیر تماشا می‌کنی. دکان نخودبریز هم آنجا، بیخ در کاروانسرا است. رو به میدان. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد هم میانش یافت می‌شود. همراهش آشنا که بشوی، نسیه هم می‌دهد. این هم قهوه خانه ی کربلایی حبیب. شاگردش دارد درش را باز می‌کند. جای ایاب و ذهاب و داد و ستد است. سر بیشتر دهاتی‌های بلوک‌های زیر کال این جا جمع می‌شود.

تا نیم ساعت دیگر، دلال‌های پوست و پشم و روده و دانه ی هندوانه، مثل قشون به آنجا می‌ریزند و قارقارشان بلند می‌شود. حجره‌های تاجرها هم در خیابان بیهق است. کنار دالان کاروانسراها. نظمیه هم آنجاست. اما عدلیه بالاتر است. خیابان بالا. اداره ی امنیه هم طرف دروازه عراق است. میان یکی از این رباط‌های شاه عباسی . دیگر جانم برایت بگوید، در این چند ساله ی بعد از جنگ یکی دو تا گاراج هم کنار خیابان بالا باز شده . یعنی همان کاروانسراها شده گاراج. یکیشان مهمانخانه ای هم دارد.دیگر جانم برایت بگوید…

بیش از این، گل محمد امان پرگویی به پیرمرد نداد. از این رو که گل محمد، خود آنچه را که عمومندلو می‌گفت، می‌دانست. بیابانی بود، اما شهر ندیده که نبود. پس گفت:

– اول بگو ببینم خیال داری شترها را، تا مشتری پیدا نشده، همین جور زیر بار نگاه داری؟ من که شترم را زیر بار نگاه می‌دارم. می‌خسبانمش و لنگه‌های بار را از گرده‌هایش باز می‌کنم. تو، خود دانی!

مندلو گفت:
– من هم می‌خوابانمشان. بکشان بیخ دیوار. کنارگذر. اینجا می‌توانیم لنگه‌های بار را به دیوار تکیه بدهیم.

گل محمد چنان کرد و دو مرد لنگه‌های بار از هم گشودند. جوالهای زغال را کنار گذر، به دیوار تکیه دادند و لنگه‌های غیچ را سربه سر هم، کنار میدان گذاشتند.

شترها نفس راست کردند و مردها، پای لنگه‌های غیچ نشستند. عمو مندلو میل به نان کرد، گل محمد سفره از خورجین بیرون کشید، پیش آورد و باز کرد. نان ساج کلوخ شده بود. هرچه بود ، نان بود. لقمه از پی لقمه.


بازار سبزوار


شهر، واجنبید.

باقالی فروش‌ها، دیگچه‌های باقالی خود را بر سر گرفته و از ته سبریز بالا می‌آمدند ومیان میدان، هر کدام در گوشه ای، درون کوچه ای فرو می‌رفتند و آواز می‌دادند: داغه باقالی، باقالی داغه. دکاندارها، زیرعباها، پالتوهای به سر کشیده، از این کوچه و آن کوچه به میدان می‌رسیدند، چون موشهایی در تخته ای دکانها بر می‌داشتند و پشت تخته کار خود، کنار منقل سرد، به کار افروختن آتش چمباتمه می‌زدند.

شتریها، پراکنده و پیوسته با زنگ‌های کور، به میدان می‌رسیدند و کناری جای می‌گرفتند و بارها از گرده‌های شتر باز می‌کردند و آتش می‌افروختند. گوسفندیها از کاروانسراها بیرون می‌آمدند و میش و بزهای فروختنی خود را به کنجی می‌گنجانیدند. نان فروش‌ها به میان هیزم کش‌ها و بارفروش‌ها می‌آمدند و به مردان خسته و از راه رسیده، نان می‌فروختند. برخی باقالی فروش‌ها، چغندرفروش‌ها در لابه لای شترها و بارها پرسه می‌زدند. یکی از شاگردهای قهوه خانه ی کربلایی حبیب دسته ای استکان نعلبکی روی دست و ساعد خود چیده بود و دوره می‌گشت. دلال‌ها به میدان ریخته بودند و گرگ مانند در پی بار بودند. گفتگو‌ها به سر و صدا برگشته، و سرو صداها داشت به هیاهو می‌کشید. شهر از بالین سربرداشته و در پی روزی بود. کنار بارهای هیزم، نانواها با هیزمی‌بر سر یک قران – دو قران چانه می‌زدند. قسم می‌خوردند. خط و نشان می‌کشیدند و دشنام می‌دادند. ولگردها، یتیم بچه‌ها به هیزم دزدی آمده بودند.

دلالها جنجال می‌کردند.دکاندارها قاطی میدان شده بودند و به کندن لقمه ای از گرده ی دیگری می‌کوشیدند. گداها ، مفلوک و درهم ریخته، گونی بر سر و توبره بر دوش، لنگان و کورمال، چون کرمهای خاکی به درون میدان می‌خزیدند، دست خود پیش هر کس کاسه می‌کردند و می‌نالیدند ….

منبع: دولت آبادی، محمود . کلیدر، انتشارات فرهنگ معاصر، ۱۳۸۷، تهران، جلد دوم، بند هفتم صفحات ۵۳۰ تا ۵۳۳

گفتنی است در ادامه این مطلب که درباره وضعیت بازار سبزوار در یک صبح سرد زمستانی بود، دولت آبادی به توصیف رفتار یکی از متکدیان معروفی پرداخته که در آن سالها با نام کربلایی مندلی ناخنک برای بازاریان سبزوار شناخته شده بوده است.

هرچند معلوم نیست آیا مندلی ناخنک در عالم واقع نیز در بازار سبزوار وجود داشته یا اینکه زاییده تخیلات داستانی نویسنده کلیدر است، اما روایتی که دولت آبادی از این شخص ارائه داده، توصیفی کوتاه و نمکین است.


وبسایت سبزواری ها